hamed

hamed

Monday 29 August 2011

گًل حسرت من

گًل حسرت من
گلی از گلستان خونبار میهن
بخوان بخوان
بخوان شعر عاشقترین لحظه‌ها را
غزل‌های جوشیده از زخم خونین خنجر
فرایند تاریخی‌ است این
که آن عاشقانه
فرا روید از سنگفرش خیابان
فرا روید از دانش کوچه‌هایی‌ که
یک شب در آغوش سرما
صمیمی‌‌ترین واژه‌ها را نوشتند. 
من و تو دو آواره بودیم دو آواره مست
در افسون تاریک آن کوچه‌ها بود
که دستانمان باد بان فلق شد
فراز تلاقی دریا و شب در هم آمیخت
گًل زخم خورده
گل زخم خورده
که فصل بلند خزان را در آغوش سرما  به سر بردی اما
نه پژمرده‌ بودی
تو عریان‌ترین  واژه زخم‌های
تو از نسل آن عاشقانی که در
جام طوفان
شبی‌ شوکران سر کشیدند
که در سنگلاخ بیابان به هم می‌خورد سوگ غم نامه هاشان و آواره بودند در خانه خویش
من آواره زخم تاریخی عاشقانم
تو آواره زخم تاریخی‌ خویش
در افسون تقدییر
انبوهه رنج یک دودمانیم
همان چه چه زرد
 که از ابتدای اساطیر
فروخرده آوار طاعون
ننوشیده یک جرعه آرام
نیاسوده در سنگلاخ بیابان
گل حسرت من
ناصر نجفی  ۱۳۶۳
به یاد همه تبعیدیان وطن که دور از خانه و خانواده در غربت به خواب ابدی رفتند و کسی‌ به یاد آنان نبود.
هنوز یادم هست روی قله‌ای درفک عکس  مصدق را بر افراشتی آنچنان که تنها با به زندان افکندن تو توانستند عکس مصدق را از روی میز کارت بردارند .
دایی جان اسوده بخواب به قول بتهوون
Comedy is over

No comments:

Post a Comment