شاید دستانم زیبا نباشد
اما چشمانم زیبا میبیند
وقتی که دستانم از لابلای سایه روشنهای آفتاب خیس خورده از بارش رگبار ناگهانی تابستان،
تمشک میچیند
خشونت دستانم را به مهربانی چشمانم ببخشید
که محتاج مهربانی شمایانم
وقتی که شیشههای اتومبیل مرا خورد میکنید
و استخوان جمجمهام را به دست خشم شما میسپارم تا به هر سوی پرتابش کنید
دستهای من دیگر تنها توان چیدن یک تمشک را در خلسه شاعرانه خشم شما دارد .
اما چشمانم زیبا میبیند
وقتی که دستانم از لابلای سایه روشنهای آفتاب خیس خورده از بارش رگبار ناگهانی تابستان،
تمشک میچیند
خشونت دستانم را به مهربانی چشمانم ببخشید
که محتاج مهربانی شمایانم
وقتی که شیشههای اتومبیل مرا خورد میکنید
و استخوان جمجمهام را به دست خشم شما میسپارم تا به هر سوی پرتابش کنید
دستهای من دیگر تنها توان چیدن یک تمشک را در خلسه شاعرانه خشم شما دارد .
No comments:
Post a Comment